بدون عنوان
سلام مامانی عزیز مامان اون موقعها که تو نبودی وقتی مامانا از مریضی نینیهاشون ناراحت بودن تو دلم میگفتم خوب همه مریض میشن دیگه چرا اینا اینجورین ولی حالا خودم با تب تو گریه میکنم و اگه کسی درکم نکنه ناراحت میشم . پسر گلم تازه خوب شده بودی که دوباره تب گرفتی و بعدشم صورت و بدنت پر از دوندونای قرمز شد دکتر گفت مخملک گرفتی گفت که خارش نداره ولی من همش میترسیدم که تو چیزی احساس کنی . خدا رو شکر که دیگه خوب شدی ولی مامان جونی فکر کنم از این به بعد باید منتظر این روزای بدم باشیم هرچند که تو خیلی پسر خوبی هستی با این همه تب بالا ولی اصلا گریه نکردی فقط همه ما دلمون واسه وروجک بازیهات و خندههای قشنگت تنگ شده...
نویسنده :
فریبا
11:04