God's beautiful gift

رادوین عزیزم تولدت مبارک

خیلی وقتها با زبان بی زبانیت صدایت میکنی که بازی کنیم. من یا خسته ام یا بیشتر دلم میخواهد بنشینم و یا با بقیه حرف بزنم تا با تو بازی کنم . بس که خرم!!!!! با تو بازی کردن و همپای تو به همه جا سرک کشیدن.دالی بازی کردن . هواپیما شدن یا ریزریز با چرت و پرت هایت بازی کردن یواشکی از کلمه هایی که میسازی خندیدن. یواشکی بازو و موهایت را بوسیدن. تماشایت کردن... آرزویم یک دشت بزرگ و نرمالوی سبز است که باهم بدویم و خل مشنگ بازی دربیاوریم. بی‌آنکه برای کاری یا جایی عجله داشته باشم . بی‌انکه بترسم بخوری به مبل و میز و هرمانع بیخودی که گذاشته‌ام جلوی راهت. پسرکم دیروز یکساله شدی. داری بزرگ میشی و من هرروز دلم برای دیروزت تنگ...
8 آبان 1391
1