رادوین عزیزم تولدت مبارک
خیلی وقتها با زبان بی زبانیت صدایت میکنی که بازی کنیم. من یا خسته ام یا بیشتر دلم میخواهد بنشینم و یا با بقیه حرف بزنم تا با تو بازی کنم . بس که خرم!!!!!
با تو بازی کردن و همپای تو به همه جا سرک کشیدن.دالی بازی کردن . هواپیما شدن یا ریزریز با چرت و پرت هایت بازی کردن یواشکی از کلمه هایی که میسازی خندیدن. یواشکی بازو و موهایت را بوسیدن. تماشایت کردن...
آرزویم یک دشت بزرگ و نرمالوی سبز است که باهم بدویم و خل مشنگ بازی دربیاوریم. بیآنکه برای کاری یا جایی عجله داشته باشم . بیانکه بترسم بخوری به مبل و میز و هرمانع بیخودی که گذاشتهام جلوی راهت.
پسرکم دیروز یکساله شدی. داری بزرگ میشی و من هرروز دلم برای دیروزت تنگ میشه. روزهایی که مثل باد گذشت و من هنوز باورم نمیشه که یکسال شده باشه.روزی که برای اولین بار با صدا خندیدی . اولین باری که متوجه کفش پایت شدی و همش سعی در گرفتنش داشتی . روزی که برای اولین بار چیزی غیر از شیر خوردی و تا یک ربع بعد مزه مزه میکردی. روزی که سعی میکردی مورچه در حال حرکت روی زمین را با دو انگشت کوچولوت بگیری و یا اولین باری که یه مگس دیدی و تا زمانی که میدیدش از ذوق بال بال میزدی و یه عالمه خاطرات شیرین و دوست داشتنی دیگه.
عزیز دل مامان امسال یه تولد کوچولو برات گرفتیم که مهمونات فقط 2تا مادربرزگ و پدربزرگها بودن که خیلی هم خوش گذشت فقط شما خیلی وروجک بازی درآوردی و نذاشتی یه عکس خوب ازت بگیریم.
عزیزم بازم تولدت مبارک . من و بابا خیلی دوست داریم و همیشه کنارت هستیم