God's beautiful gift

سلام گلم

عزیز مامان دیگه داری اخرین روزای 12ماهگی و میگذرونی چند وقت دیگه اولین سال اومدنت به دنیارو جشن میگیریم و من حتی همین الان که خودت تنهایی رو پاهات وایسادی و با دستات شونه های منو گرفتی و داری با دقت بیبی انیشتین نگاه میگنی باورم نمیشه که یک سال گذشت. راستش یه ذره هم ناراحتم اخه باید تو یکسالگی واکسن هم بزنی اونم دوتا. یه کوچولو بخاطر دندونات هم لاغر شدی ولی تا حالا که پسر خوبی بودی و بعد از کولیک در مقابل دومین چالش زندگیت خیلی مقاوم بودی و ما رو اذیت نکردی. رادوین هم اکنون رادوین داره آواز میخونه ...
23 مهر 1391

رادوین مامان سلام

عزیزدلم میدونم که خیلی دیربه‌دیر از روزای قشنگی که برامون درست کردی مینویسم ولی قربونت برم شما دیگه برای من وقتی نذاشتی. الان که دارم می نویسم ساعت 11 شب و شما خوابی ولی من دارم اثر انگشتای کوچولوتو روی مانیتور می بینم. وقتی از دور لب‌تاپ و می‌بینی با سرعت میای طرفش و با دستات مانیتور و می خوابونی و بعد با تمام قدرت به کیبورد می‌زنی بعدم به مانیتور نگاه میکنی که ببینی چه تغییری کرده. تازگیها هرجا که گیرت میاد میگیری و بلند میشیی و دوتا قدم برمیداری. به فرهنگ لغاتت هم چندکلمه اضافه شده مثل اده= بده سیر=شیر بق= برق بابو= بابابزرگ ندس= خاله نرگس افت= رفت جیز= جیز آب= همه نوشیدنیها رااااااستی بالاخره با تلاش خاله...
16 مهر 1391
1