God's beautiful gift

کوچولو سلام

دیروز برای اولین بار شما رو بردیم شهربازی خیلی دوست داشتی البته خیلی از بازیها به سن شما نمیخورد ولی محیطش برات خوب بود چون همیشه میرفتی پارک اینجا تنوع خوبی بود. راستی بابابزرگ داره میره مکه بمدت یکماه. خیلی نگرانم آخه شما خیلی به بابابزرگ وابسته ای . ولی چاره ای نداریم، باید با این پستی بلندی های زندگی کنار بیای دیگه قربونت برم. دوست دارم ...
25 مرداد 1392

جون مامان سلام

این چندروز سخت ترین و غم انگیزترین روزای من و بابا بود. نمیخوام در موردش توضیح بدم فقط می نویسم که بعدها وقتی گذران زندگیتو مرور می کردم، این روزا هم فراموشم نشه. ...
18 تير 1392

بدون عنوان

سَاااام عزیز دلم الان سه ماه از آخرین باری که برات نوشتم گذشته و شما دیگه به س سام میگی سَام. یه مدت با وبلاگت مشکل داشتم و نمیتونستم بازش کنم ولی الان که اومدم و اخرین مطلبتو میخونم می بینیم که شما تو این سه ماه چقدر بزرگ شدی الان دیگه نمیتونم جلوی تند راه رفتنت و بگیرم. کلی هم تنوع به راه رفتنت میدی روی پنجه راه می ری ، می چرخی و میری یا می دوی. دیگه قشنگ با کلمات منظورتو میفهمونی . بابا رسولم همش بهت کلمه های سختو میگه تکرار کنی بعد کلی به حرف زدن شیرینت می خنده . تازه دو تا شعر هم یاد گرفتی و با مادر جون میخونی: یه توپ دااَم گل گییه .فقط نمیدونم چرا تازگیها یه ذره ترسو شدی با یه مشاور کودک صحبت کردم میگه عادیه و میگذره.....
19 خرداد 1392

س سام

پسر خوش زبونم دیروز برای اولین بار گفتی سلام البته س سام  هر کی که از در وارد میشد اولین کسی که سلام میگفت شما بودی . تازگیها هرروز با یه کلمه جدید ما رو شگفت زده میکنی. راه رفتنت هم خیلی خوب شده. چند روز پیش که رفتیم مطب برای اولین بار با کفشم راه رفتی کلی هم دوست داشتی همش به بابا میگفتی تاتا تاتا فردا میخوایم بریم مشهد با بابابزرگ منم حسابی سرما خوردم. الانم شما رو گذاشتم پیش مادرجون که مریض نشی. قربونت برم اینقدر شیرین و بامزه شدی که هر دقیقه یاد شیرین کاریهات می افتم. دوست دارم ...
16 بهمن 1391

رادوین عزیزم تولدت مبارک

خیلی وقتها با زبان بی زبانیت صدایت میکنی که بازی کنیم. من یا خسته ام یا بیشتر دلم میخواهد بنشینم و یا با بقیه حرف بزنم تا با تو بازی کنم . بس که خرم!!!!! با تو بازی کردن و همپای تو به همه جا سرک کشیدن.دالی بازی کردن . هواپیما شدن یا ریزریز با چرت و پرت هایت بازی کردن یواشکی از کلمه هایی که میسازی خندیدن. یواشکی بازو و موهایت را بوسیدن. تماشایت کردن... آرزویم یک دشت بزرگ و نرمالوی سبز است که باهم بدویم و خل مشنگ بازی دربیاوریم. بی‌آنکه برای کاری یا جایی عجله داشته باشم . بی‌انکه بترسم بخوری به مبل و میز و هرمانع بیخودی که گذاشته‌ام جلوی راهت. پسرکم دیروز یکساله شدی. داری بزرگ میشی و من هرروز دلم برای دیروزت تنگ...
8 آبان 1391

سلام گلم

عزیز مامان دیگه داری اخرین روزای 12ماهگی و میگذرونی چند وقت دیگه اولین سال اومدنت به دنیارو جشن میگیریم و من حتی همین الان که خودت تنهایی رو پاهات وایسادی و با دستات شونه های منو گرفتی و داری با دقت بیبی انیشتین نگاه میگنی باورم نمیشه که یک سال گذشت. راستش یه ذره هم ناراحتم اخه باید تو یکسالگی واکسن هم بزنی اونم دوتا. یه کوچولو بخاطر دندونات هم لاغر شدی ولی تا حالا که پسر خوبی بودی و بعد از کولیک در مقابل دومین چالش زندگیت خیلی مقاوم بودی و ما رو اذیت نکردی. رادوین هم اکنون رادوین داره آواز میخونه ...
23 مهر 1391

رادوین مامان سلام

عزیزدلم میدونم که خیلی دیربه‌دیر از روزای قشنگی که برامون درست کردی مینویسم ولی قربونت برم شما دیگه برای من وقتی نذاشتی. الان که دارم می نویسم ساعت 11 شب و شما خوابی ولی من دارم اثر انگشتای کوچولوتو روی مانیتور می بینم. وقتی از دور لب‌تاپ و می‌بینی با سرعت میای طرفش و با دستات مانیتور و می خوابونی و بعد با تمام قدرت به کیبورد می‌زنی بعدم به مانیتور نگاه میکنی که ببینی چه تغییری کرده. تازگیها هرجا که گیرت میاد میگیری و بلند میشیی و دوتا قدم برمیداری. به فرهنگ لغاتت هم چندکلمه اضافه شده مثل اده= بده سیر=شیر بق= برق بابو= بابابزرگ ندس= خاله نرگس افت= رفت جیز= جیز آب= همه نوشیدنیها رااااااستی بالاخره با تلاش خاله...
16 مهر 1391

بدون عنوان

سلام مامانی عزیز مامان اون موقع‌ها که تو نبودی وقتی مامانا از مریضی نی‌نی‌هاشون ناراحت بودن تو دلم میگفتم خوب همه مریض میشن دیگه چرا اینا اینجورین ولی حالا خودم با تب تو گریه میکنم و اگه کسی درکم نکنه ناراحت میشم .  پسر گلم تازه خوب شده بودی که دوباره تب گرفتی و بعدشم صورت و بدنت پر از دون‌دونای قرمز شد دکتر گفت مخملک گرفتی گفت که خارش نداره ولی من همش میترسیدم که تو چیزی احساس کنی . خدا رو شکر که دیگه خوب شدی ولی مامان جونی فکر کنم از این به بعد باید منتظر این روزای بدم باشیم هرچند که تو خیلی پسر خوبی هستی با این همه تب بالا ولی اصلا گریه نکردی فقط همه ما دلمون واسه وروجک بازیهات و خنده‌های قشنگت تنگ شده...
24 شهريور 1391

بدون عنوان

سلام  پسمل نازم امروز 2روزه که از مسافرت برگشتیم. این سومین مسافرت شما بود ولی متاسفانه ایندفعه سرمای بدی خورده بودی. این دفعه اول بود که مریض میشدی . صدای کوچولوت گرفته بود. مماغتم همش آویزون بود. ولی مریضم که بودی بازم میخندیدو بازی میکردی. مامان جون با اینکه 4 شب مسافرتو نخوابیدیم ولی خیلی خوش گذشت. فقط مشکلم اینه که حالا که برگشتیم تو به شلوغیه اونجا عادت کردی دیگه نمیشه نگهت داشت اینقدر که شیطون شدی مخصوصا که چهاردست و پا هم یاد گرفتی و به همه جا فضولی میکنی. قربونت برم ما همچنان منتظر دندون سوم هستیم که جوونه بزنه.                 &nbs...
6 شهريور 1391